مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

کلمات جدید مهدی جونم

لیلیت:کلید                                                                 ایار:خیار.   دودت دادم:دوست دارم.                                                ننیون:زندایی مانالاش:ماشااله.                                                ...
27 آبان 1393

اولین جمله مهدی

  مهدی جونم در سن 1سال و 9 ماه و 10 روزگی اولین جمله اش را گفت  مامان دودت دادم  :مامان دوست دارم  وای که چقدر بهم مزه داد وقتی این جمله زیبارو از زبون پسرم شنیدم  خدایا شکرت  ...
23 آبان 1393

عمه بابا به رحمت خدا رفت

پسر گلم امروز روز خوبی برای ما نبود متاسفانه عمه بابا محمد به خاطر تومور مغزی به رحمت خدا رفتن .خدا رحمتش کنه زن خیلی مهربونی بود من خیلی دوسش داشتم امروز من و بابا خیلی غصه خوردیم شما هم که گریه مارو میدیدی بغض میکردی و گریه میکردی الانم از شدت خستگی خوابیدی 
18 آبان 1393

روزهای محرمی مهدی+ سفر به یزد

سلام گل من چند روز قبل از شروع محرم مامان جون و بابایی برای نذر هرسالشون رفتن یزد ما هم چون ماشین نداشتیم برای رفتن مردد بودیم ولی به خاطر دلتنگی زیاد من و شما بابایی بلیط اتوبوس گرفت و شب تاسوعا رفتیم یزد  اونجا کلی هوادار پیدا کردی با اون زبون شیرینت به همه سلام میکردی و خداحافظی میکردی حسین حسین میکردی و از همه مهمتر از دیدن بابایی خیلی خوشحال بودی دو روز قبل از رفتن به یزد داشتی دسته نگاه میکردی  حاضر شدیم بریم ترمینال نشوندمت رو مبل تا خودم حاضر بشم اومدم دیدم بلللللله خوابیدی تو ترمینال بیدار شدی  لحظه دیدار مهدی و عشقش علی یا به قول خودش عدی دی ...
16 آبان 1393

مهدی در روز شیر خوارگان حسینی

شهادت علي اصغر حسين(عليه السلام) «عبدالله بن الحسين» طفل شيرخوار امام حسين(عليه السلام) مشهور به «علي اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القيس بن عدي بن اوس بن جابر بن کعب بن عليم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربيع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن عليم بن جناب»(1) بوده است. در واقع «جناب» جد اعلاي پدري و مادري حضرت علي اصغر(عليه السلام) مي‌باشد. عبدالله در مدينه النبي(عليه السلام) ولادت يافت.(2) سماوي مي‌گويد: اين که برخي گفته‌اند علي اصغر در کربلا ولادت يافته است، چندان درست نيست. در مدح رباب همسر گرامي او شعر...
9 آبان 1393

بابا محمد دوباره روز کار شد

کابوس یک ماهه شیفت بودن بابا تموم شد خدارو هزار بار شکر این یک ماه خیلی سخت گذشت برای هر سه مون برای بابا سخت بود چون یک روز کامل خونه نبود مجبور بود شب تا صبح بیدار بمونه و از همه بدتر یک روز نمیتونست شمارو ببینه برای شما سخت بود چون بابارو نمیدیدی و این برای شما که انقدر به بابا وابسته هستی خیلی سخت بود عصر که میشد میرفتی پشت پنجره منتظر بابا میموندی وقتی میدیدی بابا نمیومد صداش میکردی  ممد،بابا،جیدر  یعنی جیگر و دیگه اخرش گریه و بهانه گیری بود تا وقتی میخوابیدی و برای من خیلی خیلی سخت بود چون هم اینکه از محمد دور بودم یک روز درمیان خونه نبود دلم تنگ میشد مسئولیت خونه بود دلتنگیها و بهانه گیریهای شما بود راستشو بگم ...
3 آبان 1393

خرید لباس زمستانی

نفس مامان تقریبا ده روز پیش با بابا رفتیم برای شما یه سری لباس خریدیم مبارکت باشه گلم اینها هم یه لباس مشکی برای محرم یه لباس ورزشی و یه دست لباس خونه مبارکت باشه  شلوار بیرون و یه جوراب شلواری برای زیر شلوار که پاهات گرم بمونه و سرما نخوری امیدوارم همرو به سلامتی بپوشی گلم ...
3 آبان 1393

21ماهگی مهدی کوچولو

عزیز دل مامان سلام  این ماه جشن ماهگردتو چند روز زودتر گرفتیم چون سوم ابان میشه شب اول محرم یه کیک کوچولو گرفتیم اهنگ گذاشتیم برف شادی که عاشقش هستی زدیم و سه تایی یه جشن کوچیک گرفتیم انشااله که همیشه شاد و سلامت باشی نفسم اقا مهدی منتظر کیک شمع هامونم یکیش بزرگه یکیش کوچیک   دلیل نگاه کردن بالا هم اینه که من داشتم میخندوندمت و داشتی منو نگاه میکردی برایت دعا میکنم که هیچگاه خنده از روی لبانت نرود ...
3 آبان 1393